مدرسه ایرانی و اسلامی



داستان طنز کوتاه من و افسوس گاو !

شخصی تعریف میکرد که ﯾﻪ بار با سرعت زیاد ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺷﻤﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ،

ناگهان گاوی ﭘﺮﯾﺪ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ !

ﻣﻨﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﺭﻭ ﺗﺮﻣﺰ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﮐﯽ شدم و با تعجب به گاو نگاه میکردم که چرا وسط خیابون اومده.

ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺑﻮﻕ ﺯﺩﻥ، ﺩﯾﺪﻡ گاوه ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ و

ﻋﯿﻦ ﺑﺰ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻨﻮ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻪ …

ﺍﻭﻣﺪﻡ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﻢ ؛ ﺩﯾﺪﻡ ﮔﺎﻭﻩ ﯾﻪ ﻧﮕﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ، ﯾﻪ ﻧﮕﺎ ﺑﻪ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﻣﺤﻞ ﻋﺒﻮﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ!

ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻧﺸﻮﻧﻪ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ !

و منم با صورت خجالت زده سرمو پایین انداختم و رفتم.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید و فروش فلزیاب شرکت زرشناسان با محبت، عشق آغاز می شود. توسعه 360 کتاب جامع آزمون صلاحیت بالینی دکتر علی گلستانی ها MohammadReza Roohafza کانال فیلم سوپری فروش اينترنتي ابزار آلات دانلودها blackwhiteboy